...



دوباره صدای زنگ باران در گوشم به صدا در می آید و ...

و تنهایی هایم را به رخم می کشد...

دلم می گیرد در این زمستان سرد و بارانی...

زمستانی سرد تر از همه ی زمستان های عمرم...

چندیست که زمستان از راه رسیده و ...

لباسی از الیاف سرما بر تن طبیعت کرده...

اما...

اما وجود من دیرزمانیست که سرد و زمستانی شده...

و قلبـــم...

در میان کولاک این زمستان آرام آرام...

به سوی خاموشی می رود...

من اینجا...

با خودم...

با تنهایی هایم...

و با قطرات باران که بر پنجره های اتاقم سیلی میزند...

خلوت کرده ام...

آری من این روزها دور دورم...

از خودم...

و از عزیزانم...

دیگر دستی به دیوار بلند تنهایی هایم نمی رسد...

حتی اگر این دیوار فروبریزد...

بازهم...

کسی نمی تواند...

مرا از زیر آوار تنهایی هایم بیرون بکشد...

من مرگ در زیر آوار تنهایی ها را...

 با آغوش باز می پذیرم...

چرا که زندگی ام رنگی ندارد ومن...

ومن در سیاه و سفید زندگی خود را باخته ام...


آهای گل پسر...آهای گل دختر...




آهای گل پسر ...

 
دختری که تا مسخره بازی در میاری نگات میکنه
 
و چشاش برق میزنه و زیر لب میگه "عزیزم"...
 
دختری که روسری بد رنگی رو که واسش خریدی
 
با کلی ذوق و شوق میپوشه میاد پیشت تا تورو ببینه..
 
دختری که وقتی اعصابت از یه جا دیگه داغونه سر اون خالی می کنی
 
اما فقط دستتو میگیره هیچی نمیگه...
 
دختری که وقتی تو خیابون با هم قدم میزنید
 
یه پسر خوشتیپ تر از تورو میبینه

بیشتر خودشو بهت میچسبونه
 
دختری که روز زن یه شاخه گل براش می خری

با یه لبخند غمگین میگه
 
"خودت واسم مهمی"
 
این دخترو حق نداری اذییت کنی؛می فهمی؟؟؟؟ حق نداری
 
چون اون یه فرشته است

سعی کن لیاقت داشته باشی

*

*

آهای گل دختر...


پسری که از اين سرِ شهر ميکوبه مياد دنبال تو,

پسری که بدون ترس و محکم,

همه جا دستاشو دورت حلقه ميکنه,

پسری که اس ام اساش کوتاه هست اما پر احساسه,

پسری که دستات رو تو چراغ قرمزِ خيابونا محکمتر ميگيره,

پسری که بي هوا برات اس ام اس هاي غمگين ميفرسته,

پسری که تو بيرون رفتنای دسته جمعی ساکت تر از هميشه است,

پسری که وقتی داری حرف ميزنی تو صورتت لبخند ميزنه,

پسری که موهاتو از جلوی چشمات ميزنه کنار,

پسری که وقتی تو خودتی,

قلقلکت ميده؛

اين پسر رو حق نداری اذيت کنی؛ حق نداری...



چه دل است این دل من؟



چه دل است این دل من؟

که زیک لرزش اشک

بر رخ رهگذری

یا ز نالیدن مادر به فراق پسری

دل من می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست

گریه در خلوت دل ننگ که نیست

هر کجا اشک یتیمی رنجور

می چکد بر سر مژگان سیاه

هر کجا چشم زنی غمزده با یاد پسر مانده به راه

در مزاری که زنی ناله کند در عزای پسرش

یا یتیمی که کند گریه به سوگ پدرش

جانم آید به خروش

ور ببینم پر خونین کبوتر را

یا یکی بچه گنجشک که بشکسته پرش

دل من می شکند

چشم های من...




این شب ها
...

چشم های من خسته است...

گاهی اشک ، گاهی انتظار...

این سهم چشم های من است...

دلتنـــــ♥ـــگی...




دلتنـــــ♥ـــگی

فــــقط از ندیدن نیست

لــــــــحظه های "بی خبری"

همیــــــــشه پر از دلتــــــــنگیست.....

باورت بشود یا نه


باورت بشود یا نه...

روزی می رسد...

که دلت برای هیچ کس به اندازه ی من...

تنگ نخواهد شد...

برای نگاه کردنم...

خندیدنم...

وحتی اذیت کردنم...

برای تمام لحظاتی که در کنارم داشتی...

روزی خواهد رسید که...

در حسرت تکرار دوباره ی من خواهی بود...

میدانم روزی که نباشم...

هیچ کس ...

تکرار من نخواهد شد...