تنها دلخوشیم...

در کنار دیگری آرام میگیری و...


و عاشقانه هایت را زیر گوشش زمزمه می کنی و...


به خواب می روی...


اما...


اما من اینجا از تو می نویسم و...


اشک می ریزم...


تنها دلخوشیم از گذر این روزها این است که...


که هرروز می گذرد...


ومن...


 گامی به روز مرگم نزدیک تر میشوم....


دوش آب سرد...




همیشه یادت باشه...


همیشه یادت باشه ، اگه گدا دیدی

هیچوقت تو دلت نگو راست میگه یا دروغ…بدم یا ندم…آدم خوبیه یا بدیه

چشماتو ببند و کمکش کن تا وقتی رفتی گدایی پیش خدا

خدام تو دلش این سوالا رو از خودش نپرسه

چشماشو ببنده و بهت بده


انتظار...


به انتظار زمستان نشسته ام

به انتظار شب یلدا

پاییز آمد و رفتنی شد...

جای خالیت پر رنگ تر شده

و من تنهاتر شدم

بیقرار شدم....

دست خودم نیست !

ولی امید دارم

و به انتظار می نشینم تا روزی روزگاری ،


دوباره متولد شدن را با " تو " تجربه کنم !


راستی

آرام جانم

زمستان نزدیک است

و هوا سرد

لباس گرم بپوش

و شال گردنت را محکم تر ببند...

دیشب...



دیشـــب خـــدا آروم صـــدام كـــرد و گفــــت : خـــــوابے ؟

 

عشــــقت داره قــــربون یــــكے دیــــگـﮧ میــره...

 

اونـــوقت تــــو راحت خوابیــــدے ؟؟؟!!! ..... لبخنــــدے زدم و گفتــــم :

 

خـــــــــدا جونم " .. این همون مخــــلوقے

 

هست كـﮧ وقتــے آفریدیـــش به خودت آفـــــرین گفتے ..! ...

ونترسیم از مرگ...


ونترسیم از مرگ...

مرگ پایان کبوتر نیست...

مرگ در ذهن اقاقی جاریست...

...



پشیموووووونم از این مسیر واااااارونه


از اینکه گم شده خونه


از اینکه از سر خودم زیااااااادم


پشیمووووونم ولی بازم دلم قرصه


یکی حالمو می پرسه


تو لحظه ای که شمع رو به بااااادم

آغوش...

به خاطر آرامش...


بگذار شیطنت عشق


چشمان تو را به عریاني خویش بگشاید


هر چند آنجا جز رنج و پریشاني نباشد


اما


كوري را به خاطر آرامش تحمل مكن...


(دکتر شریعتی)



دوستت دارم...


دلم را می تکانم...

و عطر عاشقی...

سراسر و جودم را در بر میگیرد...

کوچه پس کوچه های جانم عطرآگین می شود از...

از عطر عشقت...

صمیمانه می گویم...

با تمام وجودم می گویم...

دوستت دارم...

ای بهترین و ای تنها دلیل بودنم...

عاشقانه وعارفانه دوستت دارم...

گاهی...


گاهی...                                                   

                                                                                          

        می ترسم از اینکه ...                  

                                                            

                                             فرسنگ ها از من دوری...

                                  

اما...                         

                                                              

               همین که دستم را روی قلبم می گذارم...                                          

                                                           

                                                  می فهمم که هنوز هم...                                                          

                                                                    

      مانند گذشته ها...                                       

                                                   

                              در قلبم جاودانی...                                        

                              

                                                          تا ابدجاودانی...                                     

                                                    

فرق عشق وازدواج...

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست ؟

استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و

پر خوشه ترین شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار،

به یادداشته باش كه نمی توانی

به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی...

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.

استاد پرسید: چه آوردی ؟

با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم،

خوشه های پر پشت تر میدیدم و به

امید پیداكردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم.

استاد گفت: عشق یعنی همین...!

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست ؟

استاد به سخن آمد كه : به جنگل برو و بلندترین درخت

را بیاور اما به یاد داشته باش

كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی...

شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی

با درختی برگشت .

استاد پرسید : شاگرد چی شد ؟

 و او در جواب گفت : به جنگل رفتم و اولین

درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم.

ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی

 برگردم .

استاد گفت : ازدواج هم یعنی همین...!

و این است فرق عشق و ازدواج

شده دلت بگیره...


 

شده دلت بگیره سرت را جایی نباشه که بگذاری ؟!

شده کسی نباشه کنارت که باهاش درد دل کنی ؟!

خدایا همیشه یار دل های تنها باش و تنهاشون نگذار


کار خدا رو می بینین...:)

عکس هایی از جذب گردشگر با کِرم شب تاب


قرار گرفتن این کرم‌ها تو این غار به نوعیه که برای گردشگرا

دیدن ستاره‌ها در آسمان رو تداعی می‌کنه.

تجمع کرم‌ های شب‌ تاب

تو یه غار تو نیوزیلند باعث جلب توجه گردشگرای کشورای مختلف شده.









یکم بخندیم دلمون وا شه!!!


داداش رفت که رفت ، به درک

بهش فک نکن




دقت کنین حنا چه خوشگل میشه !

اینقد این لاک های شیمیایی نزنین به ناخناتون تورو خدا !




خخخخخ عجب راه حلی



یادش بخیر می خریدیم اینارو !! دو روز بعدش

الفاتحه




شجاعت یکیش داستان دکترشریعتی بود

یکی هم این داداش




گناهی ندارم...

گناهی ندارم ولی قسمت اینه

که چشمای کورم به راهت بشینه

برای دل من واسه چشم خستم

منی که غرور رو تو چشمات شکستم

سر از کار چشمات کسی در نیاورد

که هر کی تورو خواست

یه روزی بد اورد برای دل من

واسه چشم خستم منی که غرور رو

تو چشمات شکستم واسه من که

بر عکس کار زمونه یکی نیست که

قدر دلم رو بدونه گناهی ندارم

ولی فسمت اینه که چشمای کورم

به راهت بشینه هنوزم

زمستون به یادت بهاره تو قلبم

کسی جز تو جایی نداره صدای دلم

ساز نا سازگاره سکوتم به جز تو

صدایی نداره تو خواب و خیالم

همش فکر اینم که

دستاتو یازم تو دستام ببینم

ولی حیف از این خواب پریدم که بازم

با چشمای کورم به راهت بشینم

سر از کار چشمات کسی در نیاورد

که هر کی تورو خواست

یه روزی بد اورد برای دل من

واسه چشم خستم  منی که غرور رو

تو چشمات شکستم

آره یا نه؟



*_*

یه دوس پسرم نداریم تصادف کنه بمیره


بعد برم سر قبرش و فامیلاش بگن کوفتش بشه


چه دوس دختر خوشگلی تور کرده بود


ومن الله توفیق...


***


ما که ندیدیم ولی میگن:

خیلی شیرینه وقتی تو اس ام اس بازی های


شبانه خوابت میبره صبح


بلندمیشی میبینی مسیج اومده :


قربون عشقم برم که خوابش برده!:|


بازم تأکید میکنم که ما ندیدیم ولی میگن!!!!


***


· اگه یه ایتالیایی افتاد دنبالت ,بدون که خوشگلی

اگه یه آمریکایی افتاد دنبالت ,بدون که تو سزاوار احترامی


اگه یه فرانسوی افتاد دنبالت , بدون که رومانتیک هستی


اگه یه انگلیسی افتاد دنبالت , بدون که آدم عاقلی هستی


اگه یه ایرانی افتاد دنبالت:بدو


بدو


فقط بدو.........


***



نقاشی های توپ وبا حال...

خدایی اگه نری نقاشی های


ادامه مطلب رو نبینی


ضرر کردی


از من گفتن بود

ادامه نوشته

به سلامتی...



خوندنش حوصله میخواد . . .

 

 چند تا سلامتی که خیلی غمگینه. . .



*برای خوندنش برید به ادامه مطلب*



ادامه نوشته

حتما بخون خیلی قشنگه...



پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محلات شهر،


خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار


تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت.


در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت


از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در


را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب


خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است.


برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر


کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر


جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی


که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک


در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک


که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر


جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند


و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده


شده بود دست از تحصیل بکشد. سالها بعد... زن جوانی


به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز


شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی


برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی


او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی


در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم


به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای


نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی


با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با


ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر


باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب


انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان


شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و


مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب


در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان


شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد.


فقط توانست بگوید:


خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو


در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد.


تولدم...

امسال 23 آبان یعنی همون روز عاشورا تولد منه


چون این روزا سرم خیلی شلوغه


گفتم شاید وقت نکنم پست بزارم


برا همین پیشاپیش


تولدم مبارک


دلم می خواست

یه جشن تولد خوب بگیرم تو وبم

ولی خب امسال نشد

ایشالله اگه عمری باقی بود سال بعد

.

.

.

خدایا کمک کن از چَرای زندگی دل بکنم...


و به چِرای زندگی فکر کنم...


چرا که عاقبت چَرا مرگ...


و عاقبت چِرا تولدی دوباره است...


جشن تولد را دوست دارم...


و...


بیشتراز آن جشن تولد دوباره ام را...

.

.

خدایا یک سال از زندگیم با همه ی اتفاقاش گذشت...


کمکم کن که سال جدیدی از زندگیم رو ...


طوری به پایان برسونم که...


نه تو از خلقتم پشیمون بشی...


نه من از کارام...


یه حقیقت بزرگ...


پسر : من رو بیشتر از خانواده ات دوست داری؟


دختر : نه


پسر : چرا؟


دختر : خوب گوش کن و بفهم


وقتی که شروع به راه رفتن کردم و زمین میخوردم,


تو نبودی که من رو از زمین بلند کنی ولی مادرم بود....


وقتی بیرون میرفتم تو نبودی که دستم رو


بگیری ولی پدرم بود.


وقتی که گریه میکردم تو نبودی که


اسباب بازی هات رو بهم بدی


,ولی برادر و خواهرم بودن.


خانوادم برای من از همه چیز با ارزش تره.

من فراموشت نکردم...



اومدم که پس بگیرم ،تو رو از چنگال تقدیر


اومدم که مال من شی،اومدم اما چقدر دیر


من فراموشت نکردم،نه!تو از یادم نمیری


حتی الانم نمیشه،عشقو از من پس بگیری ی ی ی

 


!?!?!


آخ که تو این روزای سرد...

 چقدر یه استکان چایی داغ می چسبه...


سرمای دستان یخ زده ام را...


با  گرفتن استکان چای...


گرم می کنم...


ای کاش با دیدن تو وشنیدن دوباره ی صدایت...


گرم میشدم...


ای کاش...

فراموشم نکن ...


 

فراموشم نکن ...


شاید سالها بعد...


در گذر خیابانها از کنار هم بگذریم...


و تو بگویی :


آن غریبه چقدر شبیه خاطراتم بود...

رسوا خواهم شــــــــــــد…!


یه وقت به سرت نزند! که شعرهایم را بتکانی…

چرا که رسوا خواهم شــــــــــــد…!

و همه خواهند دید!!

لحظه لحظه تــــــو را در میان واژه هایم!!!…




خدایا !  من دلم قرصه !


خدایا !


من دلم قرصه !


کسی غیر از تو با من نیست


خیالت از زمین راحت، که حتی روز روشن نیست


کسی اینجا نمی بینه، که دنیا زیر چشماته


یه عمره یادمون رفته، زمین دار مکافاته


فراموشم شده گاهی، که این پایین چه ها کردم


که روزی باید از اینجا، بازم پیش تو برگردم


خدایا وقت برگشتن، کمی با من مدارا کن


شنیدم گرمه آغوشت، اگه میشه منم جا کن…


روز دانش آموز مباااااااااااااااااارک...

                                  

امروووووووووووووز 13 آبان روز دانش آموزه

روز من ومثل من ها مبااااااااااااااارک


                                                                                    




می خوام قید همه چی رو بزنم...



این روزا شاهرگ دستم خیلی برام جذاب شده...

احساس میکنم وقتشه یه کم دستکاریش کنم...

آخه چندروزیه خیلی اذیت می کنه...

خیلی...

دیگه صبرم تموم شد...

نمی تونم طاقت بیارم...

قید همه چی رو زدم هرطور شده باید این کار رو بکنم...

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

بابا چیه؟چرا هول کردی عزیزم؟! چندروزه پشه زده دستمو...

دیدم خوب نمیشه...

می خوام پمادبمالم بهش...


***


گوگل جان!

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ای دانا


ای عقل کل


بذار حداقل دو تا حرف از


نوشتمو تایپ کنم بعد حدس بزن!


آبرو حیثیتم رفت جلو بابام....


 وااااااااااااااالا بخدا


.

.

 دستت بشکنه ایشالله گوگل.خودخواه 


***

میدونین چرا هویچ نارنجیه؟


 .
.
.
....
.
.
.
.
.
چون بهش میاد

اگه گفتین چرا خیار سبزه؟

 .
.
.
.
.
چون نارنجی بهش نمیاد !!!!!



 همش همچی‌ رو من باید به شما یاد بدم ؟


یه بار شد تشکر کنید بابت


این اطلاعات کم یابی که بهتون میدم ؟!!!!!


والا بخــــــــــــــــــدا